خوزستان پسرعموي من استهاي!پسرعموي من!صبحانه را ميهمانقبيله من باشآفتابي مي رسد از راهدختراني از پشت اين پرچينوخون بهارسبز مي شود بر کف دست برگ***نخل ها ي سوخته خرمشهر؛پسرعموهاي منندهاي؛پسرعموهايم!صبحانه را ميهمان باشيدبا ناني از من؛تکه اي از خاک لا هيجانبا شير از سينه هاي صبحچاي از بوته ها و برگآه؛پسرعموهايم.*بيژن نجدي*