سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فریاد 3 - خانه متروک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فریاد 3 - خانه متروک
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 144437
بازدید امروز : 0
........ موضوعات وبلاگ ........

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... لوگوی خودم ..........
فریاد 3 - خانه متروک .......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........








رضا و مهتاب
شمیم یار
یاغی ترین ستاره
بازی بزرگان
به تو می اندیشم
به جای حرفهای همیشگی
ساحل
عاشقانه های مریم
سروین
رویای ابی
زندگی می گوید اما....
نغمه دل
عطش
هجوووووووووووم
صدای پای اب

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
فریاد2
فریاد
فریاد 3
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
تابستان 1385

............ طراح قالب...........


  • خداحافظ برای همیشه ....................؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/10/26:: 10:27 عصر

    با سلام خدمت تمامی دوستان عزیز و گرامی
    امیدوارم هر جایی از این کره خاکی که هستید صحیح و سالم باشید دوستان گرامی من اومدم تا برای همیشه از شما و جمع صمیمی که با هم بودیم خداحافظی کنم شاید برای شما این سوال پیش بیایید که برای چی با اجازه شما من ازدواج کردم و وارد کانون گرم خانواده شده ام و دیگر وقتی برای نوشتن ندارم از کلیه کسانی که در این مدت من را یاری نمودند تا در بهتر شدن این وبلاگ تمامی سعی و تلاش خود را انجام دهم ممنون و سپاس گذارم امیدوارم هستم که بتوانم روزی این زحمات شما را جبران کنم و یک خواهش از شما دوستان عالی قدر دارم اگر کسی مایل بود که وبلاگ این بنده حقیر را در دست بگیرد و ادمه دهد در قسمت نظرات برای من بنویسد تا من ما بقی کارها را انجام دهم قلب من تا قبل از ازدواج مانند وبلاگم  متروک بود ولی اکنون دریچه ی امیدی به روی قلب من باز شده که از سیاهی و یکنواختی به در امده برای تمامی شما دوستان عزیز دعا می کنم شما هم من را دعا کنید
    همیشه موفق و موید باشید دوست دار شما فاتح....................

     


    نظرات شما ()

  • تنهایی؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/9/24:: 12:8 صبح

    در دلم اندوه بر رخم نقش هزار افسوس در سرم شور صد امید در چشمم پرتویی از عشق و بهروزی  هیچم  اندر دست رهنورد راه فردایم با سبکبالی می توان ره به شهر ارزوها برد سالهاست که به دنبال توام و می جویمت ولی تو را نمی یابم تو با من بودی اما سالها و روزها و ساعتها و دقیقها و ثانیه ها با هم فاصله داشتیم فاصله میان من و تو به وسعت دریا بود به بزرگی دنیا......!
    ای اشنای وجودم شاید هیچ گاه همدیگر را نبینیم شاید اخرین خاطرات با هم بودن من و تو در پیچ و خم جاده .............

    انگاه که در سکوت شب چلچله های اسمان را می شمارم تو گرمای وجودت را میان کدامین مجنونی تقسیم می کنی ندانم در اغوش کیستی تو خود چیستی از چه تو با ما نیستی من مست یک پیاله غمم ای به فدای همه نازت بیا و غم نثارم کن که این مست خراب اخر شبی مست بر در خانه ی لیلی ات جان خواهد باخت.


    نظرات شما ()

  • تو رفتی؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/8/16:: 11:0 عصر

    برگ های پاییزی را می بینم که انها هم کم کم به خاطر دوری تو زرد می شوند و می ریزند.صدای بلبل ها دیگر شنیده نمی شوند.انها هم خاموش و بی صدا در گوشه ای کز کرده اند و در نبود تو نجوای غم سر داده اند.محتاطانه به دنبالت می گردم تا شاید ردی از تو بیابم ولی در کمال ناباوری صدای خنده تو را با کبوتری دیگر می شنوم پس دوباره پرستوی دلم را از اشیانه قلبت پرواز می دهم.
    یکی داشت و یکی نداشت!
    اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم
    یکی خواست و یکی نخواست!
    اونی که خواست تو بودی و اونی که بی تو بدون رو نخواست من بودم
    یکی بود و یکی نبود!
    اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من بودم
    یکی اورد و یکی نیاورد!
    اونی که اورد تو بودی و اونی که به هیچ کس ایمان نیاورد من بودم
    یکی برد و یکی نبرد!
    اونی که برد تو بودی و اونی که دل به تو باخت من بودم
    یکی گفت و یکی نگفت!
    اونی که گفت تو بودی و اونی که دوستت دارم  رو به هیچ کس نگفت من بودم
    یکی موند و یکی نموند!
    اونی که موند تو بودی و اونی که بی تو نمی تونست بمونه من بودم
    یکی رفت و یکی نرفت!
    اونی که رفت تو بودی و اونی به خاطر تو:تو قلب هیچ کس نرفت من بودم

    تو رفتی بی صدای بی صدا اما صدای خرد شدنت را می شنوم.می شنوم که چگونه زیر پاهای سنگدلی چون خودت له شده ای و این مرا ارام می کند.


    نظرات شما ()

  • دلتنگ توام؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/8/2:: 3:46 صبح

    تا حالا دلت تنگ شده. انقدر که از فرط دلتنگی نتوانی گریه کنی؟و وقتی که دلت می خواهد گریه کنی مدام چشمهایت را بمالی و دریغ از یک قطره اشک یا از دلتنگی بمیری و تا اشکت بخواهد سرازیر شود یکی باشد که تو نتوانی در حضورش گریه کنی. یا انقدر خدا خدا کنی که باران ببارد و تو بی چتر مسیری را که هر روز می رفته ای. طی کنی تا کسی نداند. اشک هست یا باران. یا مدام دل دل کنی تا شب از راه برسد و کسی اشکهایت را نبیند.
    مثل الان من که تا به ذهنم دلتنگی تو خطور می کند دلتنگ می شوم و از فرط بدبختی نمی توانم گریه کنم.خوش به حالت که یکی هست که دلتنگ. دلتنگی هایت شود و مدام از خودش بیشتر نگران توست. خوش به حالت که کسی نیست تا دلتنگ. دلتنگی هایش شوی تا مجبورت کند زیر باران مسیری را گریان بروی ان هم بی چتر تا انهایی که امده اند از باران سهم دلتنگی هایشان را بگیرند نفهمند که تو گریه می کنی ان هم برای دلتنگی های دیگری یا اینکه مجبور بشوی دعا کنی زودتر هوا تاریک شود تا در گوشه ای خلوت بی صدا بگریی و دلتنگی های کس دیگری را زار بزنی.
    خوش به حالت حالا می پرسی این بار برای چی؟به خاطر اینکه از دلتنگی های کس دیگری نمی شنوی.یا اصلا برای خودت دلتنگی را انقدر کوچک کرده ای که نتواند تو را مشغول خود کند که از  باران و شب و ماه و ابر و پرسه های مدام در مسیری که هر روز می روی با خبر باشی تنها خودت هستی و خودت.اما من تا به دلتنگی های تو می رسم از همه چیز غافل می شوم حتی خودم. شاید باور نکنی اما همیشه یک راه برای پرسه زدنم هست و یک مسیر که یا بارانی یک روز را نشانم می دهد یا تاریکی شبی که از دلتنگی های تو پرم.
    تو که تا حالا مطمئنا دلت تنگ نشده. تو که راه های زیادی را بلد نیستی تا از دلتنگی دیگران سراغی بگیری اما من مدام دلتنگ توام. و مدام گریان تو و مدام از این روز بارانی به تاریکی شب فکر می کنم حالا که دلتنگم.....................

    زیباترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد با وفاترین دوست به مرور زمان بی وفا شد ای پرپر شدن از گل نیست و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است .........


    نظرات شما ()

  • ستاره من؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/7/24:: 1:14 صبح

    وقتی کوچیک بودم و شب ها برای اینکه خوابم ببره به اسمون نگاه می کردم همیشه می خواستم یکی از این ستاره ها برای من باشه تا باهاش بازی کنم در بین این همه ستاره همیشه دوست داشتم اونی رو که از همه پرنورتر و بزرگ تر هست مال من باشه و با همین رویای کودکانه کم کم چشمام سنگین می شد و خوابم می برد ولی حالا مدتی هست که از این جریان گذشته و من بازهم مثل دوران بچگی برای اینکه بتونم بخوابم به اسمون نگاه می کنم ولی نه مثل قبل هر وقت به اسمون خیره می شم یاد حرف دوستم می افتم که می گفت: وقتی به اسمون نگاه می کنی دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟به اونی که کم نورتره قانع باش چون اونی که پرنورتره رو همه نگاه می کنن می بینم درست می گه اونی که از همه بیشتر روشنایی داره رو خیلی از ادم ها نگاه می کنن و دوست دارند برای اون ها باشه ولی اونی که تک و تنها یک گوشه ای افتاده و مثل بعضی از این ستاره ها نه نور زیادی داره و خیلی هم کوچیکه  رو هیچ کس بهش توجه نمی کنه و اهمیتی بهش نمی ده ولی حالا من عاشق اون ستاره شدم چون می دونم خیلی زود می تونم بهش برسم و دستمو به طرفش دراز کنم و اونو بگیرم چون کمتر ادمی پیدا میشه که بخواد اون ستاره مال        اون باشه ....................                                                                              

                            شما دوست دارید کدوم ستاره ی تو اسمون مال شما باشه؟



    نظرات شما ()

  • گلایه؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/7/17:: 12:39 صبح

    شب است همه جا تاریک همگان در خواب تنها نور ضعیفی است که بر سفیدی کاغذ منعکس می شود قلم در دست گرفته می نویسم نمی دانم از کجا باید شروع کنم دیگرحتی نای نوشتن ندارم. از بی وفایی دنیا بگویم یا از بی وفایی اهلش از دوست بگویم یا از دشمن از غریبه یا از اشنا از ادمک هایی بگویم که شب و روز به دنبال هیچ می دوند و نمی دانند که در پس این هیچ هستی وجود ندارد. چرا چشم های ادم ها فقط سراب می بیند؟ چرا پاکی و زلالی دریا را نمی بیند و فقط تلخی و شوری ان را می بیند؟ چرا چشم های ادم ها گرفتار و اسیر ادمک هایی از جنس خودشان است؟ پس ایا همگان در اشتباهند که فکر می کنند می توان در چشمهای ادم ها حقیقت را مشاهده کرد. پس کجاست این حقیقت که حتی چشم توانا و ظریف ادمک ها نیز نمی تواند ان را مشاهده کند. شاید حقیقت بسیار دور است یا شاید هم بسیار نزدیک. پس چگونه می توان ان را مشاهده کرد؟ شاید اصلا ایراد از چشم های ادم هاست. نکند چشم هایمان ضعیف شده و خود نمی دانیم یا انقدر قوی و تواناست که تاب و توان دیدن حقیقت را ندارد..............

    دل می گیرد و می میرد و هیچ کس سراغی از ان نمی گیرد. ادعای خدا پرستیمان دنیا را سیاه کرده ولی یاد نداریم چرا خلق شدیم.............


    نظرات شما ()

  • شبی از شبها؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/7/10:: 12:57 صبح

    شبی از شبها ای مهربان ترین می گذاری که اغوش امنت مامن خستگی هایم شود. شبی از شبها ای مهربان ترین می شود که شانه هایت بالشتک نرمی باشد تا که به دور از هیاهوی زمان سرم را به رویش بگذارم و عقده دل بگشایم. شبی از شب ها ای مهربان ترین می اید که دستت نوازشگر گیسوانم باشد. شبی از شب ها می رسد که من همانند کودکی بی پناه همانند سال های دیرین زندگی ام باز به تو پناه اورم. شبی از شب ها می اید که تو دستان نیازی که به سویت دراز کرده ام مهربانانه می گیری و در ان شب دگر دستانم را از میان دستان خوبت جدا نمی کنم تا دگر در بند زمان ومکان نباشم وتا همیشه در اغوشت بمانم. اری ای خدای مهربانم می رسد شبی از شب ها که تو توبه من را پذیرفته ای و من بی گناه و اسوده در اغوشت می مانم .به امید ان روز زنده ام که در اغوش تو از زندان تن رها شوم . اری خدای مهربانم من فقط و فقط به ان روز زنده ام که نوازشگر روح خسته ام دستان پر مهر تو باشد.اری خدایم اری............

    تو که هستی خیالم راحت است.مثل بچه ای که در حریم مادر اسوده ارمیده من در پناه تو اسوده و سبکبالم.خداوندا اگر به تو اعتماد نداشتم اگر به مصلحت تو اعتقاد نداشتم امروز با شنیدن حرف های این و دیدن کارهای ان از رسیدن به این و نرسیدن به ان و.........از هم می پاشیدم.تو را که دارم صبورم.اتش می گیرم زبانه می کشم ولی خاکستر نمی شوم تو که باشی همه چیز هست. اگر مال رفت اگر شهرت رفت اگر خدای ناکرده عزیزی رفت تو که عزیزترینی و خب ما را فقط تو می خواهی.به دادمان برس.هر ان کس که روزی مدعی دوست داشتن ما بود وقتی دیگر به ما نیاز نداشت انچنان زیر پایمان را خالی کرد که یاد وحشت قبر افتادیم. خداوندا من به تو اعتماد دارم و از تو می خواهم من را یاری کنی تا توکلم به تو انقدر شود که اول تمام دعاهاو ارزوهایم بگویم:((اگر تو صلاح می دانی................))

                                                         عجب صبری خدا دارد


    نظرات شما ()

  • خیانت؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/7/5:: 1:40 صبح

                به نام او که هر چه هست از اوست و هر چه می خواهیم از او می خواهیم

    بیشتر از ان چه تصور کنی خیانت دیده ام بیشتر از ان که باور کنی قلبم را شکسته اند اما  تو نه خیانت کرده ای و نه قلبم را شکسته ای تو جگرم را اتش زدی زبانم می گوید به امید روزی که روزگارت سیاه تر از پر کلاغ تیره تر از دروغ و غمگین تر از غم روز جدایی باشد اما دلم می گوید به امید روزی که اشیانت بالاتر از اشیان عقاب چشم انداز نگاهت زیباتر از بهشت بر لبانت خنده و صد هزار پری کنیزت باشد........

    وقتی از مادر متولد شدم صدایی در گوشم طنین انداخت که بعد از این با تو خواهم بود به او گفتم کیستی.......؟گفت!غم   فکر کردم غم عروسکی خواهد بود که من بعدها با او بازی خواهم  کرد ولی بعدها فهمیدم من عروسکی هستم در دستان غم .........  

             پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت بیچاره از این عشق سوختن اموخت

                  فرق منو پروانه در این است که پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت

     


    نظرات شما ()