سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فریاد2 - خانه متروک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فریاد2 - خانه متروک
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 144476
بازدید امروز : 13
........ موضوعات وبلاگ ........

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... لوگوی خودم ..........
فریاد2 - خانه متروک .......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........








رضا و مهتاب
شمیم یار
یاغی ترین ستاره
بازی بزرگان
به تو می اندیشم
به جای حرفهای همیشگی
ساحل
عاشقانه های مریم
سروین
رویای ابی
زندگی می گوید اما....
نغمه دل
عطش
هجوووووووووووم
صدای پای اب

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
فریاد2
فریاد
فریاد 3
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
تابستان 1385

............ طراح قالب...........


  • فاصله؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/3/3:: 12:27 صبح
    چشم را که باز می کنم دره ای عمیق می بینم بین من و تو
    دره ای عمیق به عمق تنهایی های محض و همیشگی
    من این سوی دره ایستاده ام و تو در ان سو
    نه پلی است نه صخره ای که خود را به تو برسانم و به سویت بیایم
    مانده ام معلق میان دلتنگی و تنهایی یک قدم به جلو بر می دارم می رسم لب دره ای و به عمق گودال ژرف نگاه می کنم و چیزی جز سیاهی محض نمی بینم سیاهی سرد روزهای بی فروغ
    بر می گردم تو را می بینم که پشت به من ایستاده ای صدایت می زنم و فقط انعکاس را در سیاهی می بینم و تو می روی و من با تنهایی ام می مانم
    به تو می اندیشم و به گودال عمیق که بین ما فاصله انداخته؟
    چندان زفراق در زیانم که مپرس
    چندان زغمت بسوخت جانم که مپرس
    چندان بگریست دیده گانم که مپرس
    گفتی که چگونه ای. چنانم که مپرس

    نظرات شما ()

  • جدایی؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/2/16:: 11:15 عصر
    تا ابد با یک احساس عجیب در جاده عشق تو کنار پیچک ها در انتظارم ای دوست ای نیمه گمشده قلب من لحظه جدایی از تو همیشه در خاطرم هست به من لبخند زدی و رفتی و من هر شب زیر نور درخشان ماه زیبا تبسم تو را به یاد می اورم...........
    چشم تو کهکشان کوچک من
    نام تو بر زبان کوچک من
    بی هیاهو بیا سراغ دلم
    باز ای مهربان کوچک من
    این غزل را بگیر :هدیه به تو
    هدیه از اسمان کوچک من
    پیش من باز بود سفره عشق
    بی تو خشکید نان کوجک من
    مثل ان روزها مرا بپذیر
    دست تو اشیان کوچک من

    نظرات شما ()

  • پرنده مردنی است

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/2/6:: 2:45 عصر
    امید تنها دلیل بقا و عشق تنها انگیزه زندگی است چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و پا به پای تو مردن و به پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و بدون خوشبختی زیستن و برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن
    دلم گرفته است
    به ایوان می روم و انگشتانم را
    بر پوست کشیده ی شب می کشم
    چراغ های رابطه تاریکند
    کسی مرا به افتاب
    معرفی نخواهد کرد
    کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
    پرواز را بخاطر بسپار
    پرنده مردنی است...........

    نظرات شما ()

  • وداع؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/1/26:: 2:27 عصر
    دیر زمانی است که قلب من مهمان سرای غم هاست احساس می کنم که هیچ اشنایی نیست که غبار غم گرفته رنج و غم را از وجودم بردارد.
    زندگیم به کویر خشکی تبدیل گشته که گلهای امیدواری در ان سر بر شاخه خشک خاک می گذارند و با زندگی وداع می کنند .
    احساس می کنم روزگار با من بیگانه و بی وفاست و لحظه های خوش زندگی از من گریزانند
    بارهاست که در کوچه پس کوچه های زندگی با چشمانی به غم نشسته می گردم و هیچ اشنایی را نمی بینم که بر حال غمگین من دلسوزی کند و همه با من بیگانه اند.
    و اما شما یاران چه هنر مندانه نقش مهربانی را بازی می کنید شما را دوست دارم و دوست خود می دانم چرا که گفته هایتان زیبا دلنشین و تسکین دهنده است و مرا دمی از ظلمتکده به در می اورد؟
    کاش می شد دوستان هم همانند غم با وفا بودند؟

    نظرات شما ()

  • در دل؟

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/1/18:: 11:30 عصر
    قصه نیست .غم است کلام نیست .شکایت است
    هنر نیست.در دل است نقاشی نیست .رنگ غم است
    دنیا چقدر دلگیر است ادم ها چقدر با هم غریبه اند و چرا هیچ کس به دیدار اینه نمی رود؟
    چرا همه از کودکی خود فاصله گرفته اند و دیوار ستبری از گرداب دست و پا گیر بین انها فاصله انداخته است؟
    پنجره ها را باز نمی کنند و مهتاب را به منزلشان نمی خوانند به اواز قناری گوش نمی سپارند با محبت بیگانه اند؟
    خدایا:
    به فرشتگان فرمان بده تا مرا از این دخمه ها رها کنند می خواهم باز گردم به همان دنیای که ادم هایش با هم مهربانند و قدر دوستی ها را میدانند؟
    غمت بر جان من اتش بر افروخت
    ز داغت بند بند سینه ام سوخت
    دلم غیر غم عشق تو ای دوست
    کلامی جمله ای حرفی نیا موخت .....

    نظرات شما ()

  • دنیای بی رحم

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/1/14:: 11:0 عصر
    باز چشم خسته ام.خواستار گریه است
    بار اولش که نیست.دوستدار گریه است
    گریه می کنم ببین.غم کشیده قلب من
    پلک هم نمی زنم.باز کار گریه است
    سیل غصه های سرد.می زسد به چشم من
    ناله های گرم و اه.دل سوار گریه است
    در پناه چشم تو.غم جوانه می زند
    چشم دل شکستگان.شاخسار گریه است
    ناله های سبز و پاک.خنده های ناامید
    واژه های شعر و اشک.نو بهار گریه است
    امروز واقعا از این دنیا بی زار شدم چرا ادم باید افرادی که دوستشون داره را از دست بده کسی که با ما تو هیئت سینه می زد کسی که همیشه برای امام حسین (ع)جونش در می امد اخه انصافه هنوز دو سال بود که زندگی مشترکش گذشته بود تازه داشت طمع زندگی رو می کشید خیلی ناراحت شدم کاش من به جای اون بودم اخه چه جوری فرزندش از الان درد بی پدری رو احساس کنه واقعا سخته خدایا به خانوادش صبر بده........
    به یاد شادروان حسین مدنی کسی که هنوز ارزوها داشت؟

    نظرات شما ()

  • مرگ من

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 85/1/6:: 11:54 عصر
    ای کسانی که مامور دفن من هستید دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا بدانند از این دنیایشان همراه خود چیزی نبرده ام مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا بدانند هر چه سیاهی در این دنیا بود کشیده ام چشمهایم را باز بگذارید که بدانند چشم به راه رفیق بوده ام و هنوز هستم قالبی به شکل صلیب بر سر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع اب شود و به جای مادرم بر سر مزارم گریه کند.....

    نظرات شما ()

  • سوخته دلان

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 84/12/27:: 1:40 صبح
    زندگی به من اموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم تو نیز به من اموختی که چگونه دوستت بدارم اما به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم ؟

    نظرات شما ()

  • همرنگ دریا

  • نویسنده : سید فاتح حسنی عطار:: 84/12/19:: 3:37 عصر
    دوست دارم با تو باشم ای نگاهت گرم دریا  . ای تو با ایینه یکدل ای دلت همرنگ دریا . دوست دارم با تو باشم گرچه دوری از کنارم . کاش بودی تا نبودم من در این ویرانه تنها . بی تو گلها بی بهار و لاله ها داغ تو دارند . بی تو می خشکد شکوفه  ای تو در ذهنم شکوفا  . نغمه هایم غرق طوفان شعر من فریاد دارد . من تو را می دارمت دوست تو ولی می گویی اما. قصه پرواز خواندی رفتی و دیگر نماندی. باز گو اخر کجایی ای تو هم اوای دریا

    نظرات شما ()

    <      1   2