کفش هايم بوي غربت مي دهد و قدم هايم بوي ناتواني راه را ....
جشمانم را به راهي بي انتها دوخته ام که هيچ پاياني در آن راه ندارد....
و فانوس نگاهم همچنان به جاده اي بي انتها خيره مانده است و ...
منتظر عبور عابري هستم که برايم طراوت بهار را به ارمغان آورد .....
آهاي غريبه آشنا ... باتوام ! تو نديدي او را ؟!!!!
http://jasadeheshgh.blogfa.com